منوچهر آب روشن
-
نام پدر : شکرالله
-
تاریخ تولد : 1350/02/05
-
محل تولد : شهرستان بهبهان
-
عضویت : بسیجی
-
یگان اعزامی : بسیج
-
تاریخ شهادت : 1365/10/25
-
عملیات : کربلای ۵
-
محل شهادت : بیمارستان نجیمه تهران
-
محل دفن : گلزار شهدای بهبهان
-
قطعه : 1
-
ردیف : 2
-
مزار : 1
-
توضیحات : شهید، 1365/10/20 در جاده شهید صفوی مجروح شد.

متن وصیت نامه
فرازهایی از وصیتنامه شهید:
همشهریان عزیز! زمان جنگ با دشمن است. زمان، زمان پیکار است؛ پس بشتابید به سوی میدانهای جنگ که در انتظار شما پیکارگران است و بیایید ای مردان خدا که دیگر فرصت نیست و فرصتها در حال تمام شدن است و اگر استفاده نکنید بعدها پشیمان خواهید شد. شما مردم عزیز باید از جنگ استفاده بهشدت بکنید.
ای از خدا بیخبران! شما تا کی میخواهید بر ضد اسلام و بر ضد ناموس اسلام بجنگید؟! و شما بدانید که فرصتها روزبهروز کمتر میشود و یک روز خواهید دید در محاصره فرامین و احکام اسلام قرار میگیرید و راه بازگشتی ندارید و در آخرت سزای اعمالتان را خواهید دید. و نشانۀ کوری قلبشان این است که تا توان دارند در مقابل قوای اسلام میایستند اما وقتی که به اسارت درآمدند روی به اسلام میآورند؛ چون از مرگ میترسند و به دنبال مال دنیا دل خوش کردهاند و آخرت خود را فراموش کردهاند. و اما در مقابل، بسیجیان که عاشق شهادت هستند و هیچگاه مرگ را فراموش نخواهند کرد.
شما منافقین و کوردلان چه شجاعتی دارید؟! شما هر وقت یک حزباللهی را میبینید دم از اسلام میزنید، اما وقتی که با همفکران خود مینشینید فوراً از وضع جنگ و خورد و خوراک و کمبودها و نهایتاً بر ضد سخن میگویید. پس لعنت خدا بر شما کوردلان باشد .
پدر و مادر بزرگوار و زحمتکشم!
انشاءالله که خداوند صبر و استقامت به شما اضافه کند و اگر شهید شدم برای من گریه نکنید و بلکه برای حضرت زینب(س) و هفتاد و دو تن شهدای کربلا گریه کنید و اگر دیدید که دومین فرزندتان را در راه خدا دادهاید، بدانید که گریه هیچ سود و استفادهای نداشته؛ بلکه خودتان را اذیت میکنید و از تو مادر عزیزم میخواهم به جای اینکه گریه کنی، جلوی گریه دیگران را هم بگیری و آنها را راهنمائی کنی و این را برای اتمام حجت میگویم که من راضی نیستم کسی در مراسم من گریه کند و این را بدانید که هر چه گریه میکنید، من را عذاب میدهید. و از پدر عزیزم میخواهم انشاءالله که در برابر خبر شهادتم استوار و [با] استقامت باشد .
و از برادران و خواهران عزیزم میخواهم که به درس خواندنشان ادامه دهند و از برادرم بهروز میخواهم که در کنار درسش به بسیج برود و پیشاپیش آنها حرکت کند و اگر رضا و مجتهد هم به سن بلوغ رسیدند، میخواهم که به بسیج بروند و مسجدها را پر کنند و نگذارند خالی شود و خدای نخواسته همانند مردم کوفه نشوید.
و نیز وصیت میکنم که در مراسم دعا دستم را از تابوت بیرون آورید و انگشتانم را باز کنید تا دیگران بدانند هیچ چیز به آن دنیا نخواهیم برد؛ بلکه توشه خوب و بد، آخرت است.