خاطره » کتاب «روشنای بدر» مستندی روایی از زندگی شهید دقایقی

راوی : عملیات : عملیات کربلای ۵

شهدا : ✿ شهید اسماعیل دقایقی

خاطره » نفس های بهشتی/ خاطراتی از جانباز شیمیایی شهید سید عنایت اله ناصری

راوی : عملیات :

شهید سید عنایت اله ناصری 28 شهریور ماه 1344 در شهرستان بهبهان به دنیا آمد. به عنوان بسجی در جبهه حضور یافت. در عملیات کربلای پنج 20 دی ماه 1365 در جاده شهید صفوی (کیلومتر 10 جاده خرمشهر اهواز) بر اثر مصدومیت شیمیایی مجروح شد. تا پایان دوره کارشناسی در رشته الهیات و معارف اسلامی درس خواند. سال 1367 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. 29 مهرماه 1388 بر اثر جراحات ناشی از مجروحیت در بیمارستان بقیه الله تهران به شهادت رسید و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای شهرستان بهبهان در کنار مزار برادر شهیدش سید هدایت اله ناصری به خاک سپردند. در ادامه مطلب شما را به خواندن خاطراتی از این شهید والامقام دعوت می نمائیم:

شهدا : ✿ شهید سید عنایت اله ناصری

خاطره » عروس بهشتی؛ خاطره ای از فرمانده شهید ابوالقاسم دهدارپور

راوی : خواهر شهید ابوالقاسم دهدارپور عملیات :

یک هفته قبل از شهادتش بود که برای مرخصی به بهبهان آمد. صبح زود بود که به خانه رسید و از من خواست تا بروم دنبال نامزدش و او را به خانه بیاورم. گفتم : داداش، این اول صبحی خوبیت نداره برم در خونشون. راضی نمی شد. با اصرار او دنبال نامزدش رفتم و او را به خانه آوردم.

با هم دیگه رفتن توی اتاق. دقایقی نگذشته بود که خانمش از اتاق بیرون زد. ناراحت بود. گفتم: چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفت: می دونی ابوالقاسم بهم چی میگه؟! میگه این آخرین باریه که منو می بینی، این بار که به جبهه برم شهید می شم. اگه می خوای عقدمون رو بهم بزنیم تا تو آزاد باشی، اگر هم قصد جدا شدن از منو نداری و می خوای پام بمونی می شی عروس بهشتی ام. به هر حال تصمیم با خودته. می خوام حقی گردنم نباشه. من می رم جبهه و چهل روز دیگه بر می گردم.

ابوالقاسم رفت جبهه و در 19 دیماه 1365 در عملیـات کربلای پنج توی جاده ی شهید صــفوی شیمیایی شد. او را برای درمان به تهران اعزام کردند و چند روز بعد، در 26 دیماه در بیمارستان نجیمه تهران بر اثر جراحات ناشی از مواد شیمیایی به شهادت رسید. از رفتنش به جبهه چهل روز می گذشت و درست روز چهلم بود که پیکر مطهرش به شهر آمد و روی دستان مردم تشییع و به خاک سپرده شد.

خانمش هم که حاضر به جدایی از او نشده بود، ماند؛ به امید اینکه بشود عـروس بهشـتی ابوالقاسم. دو سال بعد از شهـادت ابوالقاسم بود که او نیز دار فانی را وداع گفت و به شوهر شهیدش پیوست.

درست یک هفته قبل از مرگش، خواب ابوالقاسم را دیده بود که با یک چادر رنگی آمده بود دنبالش و به او گفته بود: «این چادر را سرت کن که می خواهم تو را ببرم پیش خودم.»

شهدا : ✿ شهید ابوالقاسم دهدارپور

خاطره » غلبه بر مهر مادری

راوی : عزیز رنجبر عملیات :

در یکی از آموزش های بسیج "فرشید باقرزاده"را به پادگان آموزشی شهید بخردیان اعزام کرده بودم تا بعد از دوره آموزشی رهسپار جبهه شود، برادرِ او در عملیات فتح المبین،در فروردین 1361 شهید شده بود. یک روز مادرش با بی قراری و مراجعه به بسیج می خواست فرزندش را از پادگان آموزشی برگردانم و خیلی هم روی خواسته اش اصرار داشت؛ هر چه خواستم او را از کارش منصرف کنم، احساس و مهر مادری مانع راضی شدن او بود .وقتی دیدم حریف او نمی شوم جمله ای گفتم که جلوی اصرار او را گرفت.

گفتم: من فرزندت را برمی گردانم ، ولی خودت باید روز قیامت جواب حضرت زهرا (س) را بدهی و اگر از تو پرسید فرق حسینِ من با پسر تو فرشید چه بود ، چه جوابی داری؟
ین را که گفتم انگار قفلی بر دهانش زده باشند دیگر نتوانست در جوابم چیزی بگوید .....
بلافاصله گفت: حالا که این طور است دیگر کاری با او ندارم، بگذار فرشید هم به جبهه برود ، من نمی توانم روز قیامت جوابگوی حضرت زهرا (س) باشم.
(منبع: زراعت پیشه،نجف ،تپه عرفان:خاطراتی از روزهای یکدلی و یکرنگی،مشهد،شاملو،1397)

شهدا : ✿ شهید کورش (اسماعیل) باقرزاده

خاطره » مجروحین شیمیایی گردان فجر

راوی : اسدالله مواساتی قنواتی عملیات :

در بیمارستان شهید دکتر رهنمون تهران برادران "علیرضا مواساتی قنواتی"، "غلامحسین بهبهانی آبادی" و دو تن از مجروحین شیمیایی گردان فجر در یک اتاق بستری بودند ، من چند روزی برای عیادت و انجام کارهای در خدمت این عزیزان بوده و آنها را پرستاری می کردم . یک روز غلامحسین گفت : قرار است پدر و نامزدش به دیدار او بیایند و با توجه به وضعیت نامرتب صورت و لباس کثیف ناشی از وجود تاولهای شیمایی روی بدنش از من خواست تا در مرتب کردن وضعیت ظاهری اش به او کمک کنم. من این کار را انجام دادم و پس از آن، از مجروحین خداحافظی کردم.
داشتم از پله های بخش پایین می آمدم که بلندگوی اطلاعات بیمارستان مرا را صدا زد . سراسیمه خود را به اتاق علیرضا رساندم ، حالش به شدت وخیم شده بود ، بدون اینکه سایر مجروحین و عیادت کنندگان متوجه شوند او را به سمت قبله برگرداندم ، چشمهایش را بست و پس از گفتن شهادتین پرکشید.

شهدا : ✿ شهید غلامحسین بهبهان آبادی ✿ شهید علیرضا مواساتی قنواتی

خاطره » صراللهئ که رستگار شد

راوی : نجف زراعت پیشه عملیات : عملیات کربلای ۵

شمس‌الدین فانی
در شب بیست و هفتم دی‌ماه 1365 در بحبوبه عملیات کربلای 5 در پنج‌ضلعی شلمچه به‌صورت یک ستون به سمت خاکریز هلالی دشمن حرکت می‌کردیم، با عبور از پُل روی کانال دوعیجی به دو شاخه تقسیم شدیم. شاخه ما از کنار نهر جاسم در حرکت بود که با شدت آتش دشمن مجبور شدیم به حالت سینه‌خیز ادامه مسیر دهیم، که تعداد زیادی از بچه‌ها ازجمله چاریزاده، موحدیان، خوش خواهش با اصابت گلوله زخمی شدند.

شهدا : ✿ شهید نصراله رستگار

خاطره » سنگرسازان بی سنگر

راوی : نجف زراعت پیشه عملیات :

1366/01/27 تعدادی از بچه های طرح و عملیات از جمله حمید رجبی به خط آمده و از آن بازدید نمودند و از همان ابتدا آتش عراق شدت گرفت که متقابلاً با آتش پشتیبانی نیروهای خودی خاموش شد و عملیات مهندسی تا ساعت 30/2 نیمه شب ادامه یافت و با خراب شدن دستگاهها آنان کار را تمام کردند که در آن شب تقریباً حدود دویست متر خاکریز جدید احداث کردند که ضعف خاکریز کوتاه ما را بپوشاند و حاج یدالله هم در خط پیش ما ماند.به واقع من کار بچه های مهندسی را از کار خودم ارزشمندتر می دانم ما پشت خاکریز به دفاع می پرداختیم اما بچه های مهندی روی لودر و بلدوزرها سه متر بالاتر دقیقاً در تیر رس دشمن و سیبل آنان و در زیر آتش شدید که مختص آنها بود به کار احداث سنگر یا خاکریز دست می زدند و به درستی که خیلی هنرمندانه به آنان لقب سنگرسازان بی سنگر نام نهاده اند.

شهدا : ✿ شهید نصراله رستگار

خاطره » شهیدی که 3 بار دفن شد

راوی : نجف زراعت پیشه عملیات : عملیات کربلای ۵

راوی : عبدالصاحب مرتضوی، مرتضی قربانی، غلام حسین نواب ، حجت الله سپهری مهر و حمید گنجور
شب بیست و هفتم دی ماه سال 65 به دلیل آتش شدید ، نیروهای دسته شهید چمران در نهرجاسم در منطقه شلمچه زمین گیر شده بودند و یک به یک تیر خورده و زخمی و شهید می شدند ، بچه هایی که سمت چپ شانه جاده برای پناه می رفتند هدف قرار گرفته و به درون آب های اروند صغیر پرت می شدند ، روی سطح جاده هم که تیراندازی مستقیم بود و اصلا امنیت نداشت ، در این حال برادر نصرالله رستگار از آن طرف جاده داد می زد : بیایید این طرف ، تقریباً چند نفر از ما سالم مانده بود ؛ ما هم به حالت نمدی به سمت راست جاده رفتیم تا درشیارهای نخلستان ها جان پناهی پیدا کنیم ، معاون گروهان عبدالصاحب غلامی بود که باسنش ترکش خورده و زخمی شده بود و می گفت: هرکس می تواند زخمی ها را بردارد و به عقب برگردد.

شهدا : ✿ شهید نصراله رستگار

خاطره » شهید دقایقی، محبوب قلوب مجاهدین عراقی

راوی : حاج صادق آهنگران عملیات :

سردار حاج محمدصادق آهنگران، مداح جبهه‌های هشت سال دفاع مقدس که از دوستان نزدیک این شهید بزرگوار بوده؛ در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «با نوای کاروان»، به بیان برخی خاطرات خود از ایشان پرداخته است:

اسماعیل دقایقی از اهالی خوب بهبهان بود. او سابقه مبارزاتی درخشانی در دوره قبل از پیروزی انقلاب داشت و در گروه منصورون فعالیت می‌کرد.

اولین بار، از طریق مسعود صفایی مقدم، فرمانده سپاه سوسنگرد، با دقایقی آشنا شدم. بیشتر او را در باشگاه استادان می‌دیدم. ظاهراً در واحد اطلاعات سپاه فعالیت می‌کرد. البته به دلیل موقعیت شغلی یا خصوصیات شخصیتی‌اش، خیلی کم‌حرف بود.

شهدا : ✿ شهید اسماعیل دقایقی

1